خشک آمد کشتگاه حسینعلی در جوار کشت همسایه
در آستانه روز خبرنگار نمی توانم شادباش بگویم این فرخنده روز را ؛ نمی توانم بگویم خطرنگار خدا قوت . نمی توانم با چشمان باز حسینعلی را نبینم .
آری خبرنگاری درد دارد و درد امروز من در آستانه ی روز خبرنگار ، پیر مرد کشاورزی است که مورد بی توجهی قرار گرفته و خرمن آرزوهایش در آتش بیسوادی سوخته و همه ی کسانی که فریادش را شنیده اند تا کنون سکوت کرده اند ؛ همان کسانی که امروز به دنبال آماده کردن جشنی برای پاسداشت روز خبرنگار هستند .
من خبرنگارم و نمی خواهم این جشن را ، نمی خواهم این تشویق ها را و یک وعده غذای چرب را.
من خبرنگارم و درمان دردم را می خواهم و درد امروز من حسینعلی است.
حسینعلی محمدی پیرمرد کشاورزی است که در روستای قصاب محله شهرستان شفت در خانواده ای پرجمعیت روزگار می گذراند. کارش کشاورزی است و رنجش خانواده و فقر و تنگدستی !
شالیزاری دارد که چون پروانه دورش می چرخد و غمش را به جان می خرد ؛ آخر این شالیزار بعد از خدا تنها امید حسینعلی است. همان شالیزاری که به بار می نشیند و دستان تنگ حسینعلی باز می شود اندکی.
اما این روزها که کشاورزان در حال درو محصولشان هستند حسینعلی به کشتگاه همسایه می نگرد و روزهایی که به عقب برنمی گردند.
سخت است که ببینید حسینعلی در کشتگاه همسایه برنج ها را درو می کند و شالیزارش را رها کرده است و برای دیگران کارگری می کند.
موضوع به بهار امسال مربوط می شود ؛ زمانی که حسینعلی به جای محلول آفت کش کرم ساقه خوار برنج ، به اشتباه از محلول علف کش استفاده کرده و چیزی نزدیک به دوهکتار از شالیزارش را به کاه تبدیل کرد. بیسوادی این پیرمرد و شباهت قوطی های محلول دلیل این اشتباه بود.
ضربه مهلکی که بر شالیزار این کشاورز وارد آمد اکنون سبب شده که فقط بخش کمی از خزانه اش جان داشته باشد و این مقدار بسیار ناچیز هم به دلیل کند شدن روند رشد برنج ها ممکن است به بار ننشیند.
این موضوع چند ماه پیش در رسانه های مجازی شفت و گیلان بازتاب یافت اما مسوولان سکوت کرده اند و این کشاورز را به حال خود رها کرده اند و تا کنون آتش بر شالیزار حسینعلی گلستان نشده است.(شرح کامل موضوع و تصاویر اینجاست)
به عنوان یک خبرنگار این پرسش را مطرح می کنم ، اگر این حادثه برای پدر یکی از مسوولان در شهرستان شفت رخ می داد آیا باز هم آنها سکوت می کردند و یا خود را برای نجات خانواده شان به آب و آتش می زدند.
هرچند تا کنون آتش بر شالیزار حسینعلی گلستان نشده است اما با آموزش و برگزاری کلاس های آموزشی برای کشاورزان ، می توان از بروز چنین حوادثی جلوگیری و افکار عمومی را گلستان کرد .
آن روز که قاصدی از لبخندهای حسینعلی ها برای خبرنگاران خبر آورد ، برای من روز خبرنگار است.
چه خوش گفت نیما :
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
این مطلب را بنده قبلا مطالعه کرده بودم..دقیقا تو ذهنم است که سرپرست وقت جهاد کشاورزی اومد وچندتا عکس هم انداختند..بیخیال جناب دلخوش بزرگوار..زندگی برای همه جاریست اما با خواستهای متفاوت..بعضیها مشغول تحکیم حکم ریاستشون هستند و یا شاید هم اشتباهی در راهی قدم گذاشته اند که در تخصصشان نمی باشد. پس رفع این موانع فقط خوردن غذای چرب است..لطفا مزاحمم نشو
بگذار بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد از بی توجهی یاران
جناب دلخوش عزیز
مثل همیشه با مهارتی منحصر به فرد و بینظیر رسالت خبرنگاری خود را با نشان دادن تلخیهای عبرت برانگیز همنوا کردید .
درود بی پایان بر شما که هیچگاه رسالت ذاتی حرفه خودتان را به بوته فراموشی نسپرده اید و حافظ همیشگی رسالت حرفه ای خود در دیار بی مهریها بوده اید .
شهد شیرین به ذوق جان دریافتن رسالت خبرنگاری گوارای وجود ذیوجودتان .
آری قصه بسیار تلخی بود !!!
از این دست غمنامه ها تا دلتان بخواهد در اطراف ما پیدا میشود
واقعه تلخ حسینعلی قصه شما با ماجراهای حسینعلیهای دیگر قصه های شهرمان شباهتهای عجیبی دارد .کاش به علتهای این قصه ها هم توجهی میشد و برای عدم تکرارش چاره ای !
نوک مژگانم به سرخی بر بیاضی زرد رنگ
قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست
تنها چیزی که میتوانم در این باب عنوان کنم اینست :
“هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن”
دلخوش نهزمی عزیز: این تکرارومکررات قطعا تلنگری خواهد بود بر این بی تفاوتی ها ! خبرنگار واقعی ان است که دردهای مردم دردمندرا مطرح ودنبال کند تا حصول نتیجه مطلوب .گرچه به مذاق بعضی ها سازگار نباشد.
هم محلی عزیز،آقای نهزمی ازخوندن این خبرواقعامتاثرشدم واقعادردناکوغم انگیزه .کاش که ازدست من کاری برمی اومد.اماصدحیف……….